آرشا جونی نبض زندگیمآرشا جونی نبض زندگیم، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

مامی سارا و ماهیش

2ماهگی

1393/5/11 17:39
نویسنده : مامی سارا
653 بازدید
اشتراک گذاری

                       سلام مرواریدم                    سلام دوردونم                سلام تک گلم

آرشا جونم سلام پسرم قند عسلم 2ماهگیت مبارک باشه نبض زندگیم ببخشید دیر اومدم و چند روزی از 2 ماهگیت گذشته اخه شما تو 2 ماهگیت واکسن داشتی نفسم که منم 6 مرداد با بابایی بردیمتون تا واکسنتو بزنیم عشق مامان اینقدر گریه کردی که داشتم از حال میرفتم تا حالا اینجوری گریتو نشنیده بودم غمگینبرام خیلی سخت گذشت پسر خندون من اونجوری گریه کنه بعدش اومدیم خونه و بابایی رفت سر کار من موندم و شما با گریه هات.گلم فقط تو بغلم اروم میشدی انگار ترسیده بودی و وقتی از ته دل گریه میکردی من میمردم و زنده میشدم چند دفعه ای هم دیگه نتونستم جلو خودمو نگه دارم و باهات گریه میکردم گریهگریهولی پسرم قوی تر از حرفا بود و زودی دست از اون گریه برداشت وسعی کرد زودی خوب بشه هم باید ارومت میکردم هم جای واکسنتو کمپرس گرم میگذاشتم تا دردت کم بشه

قدو وزنتم بیشتر شده بود به قدت 10 سانت و به وزنتم 3 کیلو اضافه کرده بودی خیلی خوشحالم از این بابت زحمتامو خوب جبران میکنی دوردونم ارشا جونم 1 ساعت قبل از اینکه بریم برای واکسنت بهت قطره استامینیوفن دادم تا کمتر درد بکشی و بعدش گفتن هر 4 ساعت بهت قطره بدم تو این چند روز که درگیر بودم بخاطر این بود که شما همش تب میکردی و گریه میکردی فقط با شیر خوردن اروم میشدی منم واسه کم کردن دردت بهت شیر میدادم ولی بعضی وقتها هم حین شیر خوردن یهو جیغ میزدی خدا رو شکر این چند روز بخاطر عید فطر تعطیل بود و بابایی هم کمکم میکرد شما رو نگه میداشت تا منم یه نفسی بکشم

خوشگلم تبت یکبار قطع میشد و باز دوباره شروع میشد از قطره استامینیوفن هم بدت میاد و فقط موقع تب بهت میدم.الان دیگه تب نداری و حالت خوبه قرار بود مامانم این چند روز کمکم کنه که شب قبل واکسنت بهم زنگ زد و گفت شوهر خالشون اقا فریدون فوت کرده و میره کرمانشاه واسه همین دست تنها بودم

آرشا جونی از حالا واسه واکسن 4ماهگیت غصه دارم امیدوارم بزرگتر بشی و تحملت بیشتر بشه خیلی دوست دارم مامانی

ارشا جونم این روزا سعی میکنی صحبت کنی دیگه داری به عقه بوقه میرسیم و هر دفعه نگات میکنم برام میخندی واسه بابایی هم همینطور حتی وقتی از خواب بیدار میشی و میکم سلام میخنذی نفسم امیدوارم همیشه لبت خندون باشه جواهرم تا حالا چند باریه که من و بابایی میبریمت حموم دیگه مامانی نمیاد و بابایی هم کیف میکنه تازه خودمم تهنا بردمت حموم.خیلی دوست داری بریم حموم تا صدای اب و میشنوی چشات گرد میشه و ساکت فقط گوش میدی عاشق این لحظه هاتم

            خوشگلم بازم 2 ماهگیت مبارک خیلی خیلی دوست داریم یادت باشه شیرینی زندگیمونیبوسبوسبوس

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

مژده
12 مرداد 93 13:26
به سلامتی ایشالله واکسن 4 ماهگی هم اذیت نشه آرشا جونی مامی سارا عکس یادت رفت؟
مامان بهراد
14 مرداد 93 16:54
دوماهگی ارشا جون مبارک مامانی واکسن دوماهگی خیلی سخته چون بدن نی نی عادت نداره. بهراد من هم کلی تب کرد و گریه میکرد. اون روز واکسن اولین بار اشکهای کوچولوش رو دیدم واکسن های بعدی به سختی دو ماهگی نیستن.
arezoo
19 مرداد 93 13:32
کجایی بابا ما دلمون واسه ارشا خان تنگ شده
الناز لاله
19 مرداد 93 21:16
2 ماهگیت مبارک اقا کوچلو
مامان فائزه
21 مرداد 93 14:27
ماشاله گل پسرمون بزرگ شده فدای خنده هات
topolooooo
22 مرداد 93 9:49
سلام مامان جون آرشا جونی ما بی صبرانه منتظر عکس های جدید گل پسریم. لطفا هر چه زودتر....بوووووس
arezoo
30 مرداد 93 19:17
مثه اینکه قراره تا 3ماهگی نیای معلوم هست کجایی ما نگرانتونیم
مامان
1 شهریور 93 21:51
ای جوووووووووووووووووووونم خدا بهت ببخشش خانومی چقد باحال پدر و پسر بغل هم خوابیدن.یه لحظه از خدا خواستم نی نی منم بیاد بسلامتی و همینجوری بغل باباییش بخوابه و منم دلم براشون ضعف بره ببوس این گل پسر نازتو