آرشا جونی نبض زندگیمآرشا جونی نبض زندگیم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

مامی سارا و ماهیش

هدیه خدا

1392/10/10 10:26
نویسنده : مامی سارا
228 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم سلام قند عسلم بغل

بله مامانی دیگه متوجه شدم شما شاهزاده ای دیشب خودم دیدم نمیگم چیو دیدم چشمک لبخند

دیشب دوباره با بابایی رفتیم سونو نا هنجاریها این دفعه زیاد اب نخوردم به مشکلی هم بر نخوردم وقتی نوبتم شد رفتم داخل برای بار دوم شما رو دیدم چه ناز تر شده بودی عشقم صورتت گرد شده بود مامان قربون اون دستای کوچولوت بشه که اروم و قرار نداشتن دکتر هم گفت چه شیطونه داره همش دستاشو تکون میده منم دیدم یه بار دستات رو هم بودن باز اوردی یکیشو رو سرت بعدش بالا اوردیشون تازه جیگرم انگشتاتم دیدم پاهای کوچولو خوشگلتو که تو شکمت جم کرده بودی هم دیدم دکتر ستون فقراتتو حتی کبد و کلیه وطحال و قلب خوشگلتم نشونم داد  گفت همشون سالمن خدا رو هزاران مرتبه شکر دکتر بازم لطف کرد صدای قلبتو بازم برام گذاشت ایندفعه از سری قبل قویتر میزد میدونم میخاستی به من نشونش بدی که یه مرد قوی هستی

از دکتر پرسیدم که جنست چیه تا اومد بگه من خودم دیددددممم ماچ بعدش گفت قطعا پسره

خندم گرفته بود البته خودمم مطمئن بودم پسری اخه مامانی حتی وقتی تو دلم نبودی حتی سالهای قبل من هر وقت خواب بچه میدیدم همیشه پسر کنارم بود حتی وقتی دبی هم رفته بودیم برات لباسای سبز و ابی گرفته بودم کفش هم همین رنگ پتوتونم ابی و زرد بود نگذاشتم سوغاتی شما فراموش بشه واسه همین تقریبا مطمئن بودم شما قند عسلیلبخند

از اتاق که بیرون اومدم دل تو دل بابایی نبود همش نگام میکردو میخندید میخاست بگم جنست چیه منم تا تو ماشین بهش نگفتم ولی وقتی شنید خیلی خوشحال شد ای جونم کلی برات نقشه کشیده میخاد با خودش مهمونی ببره استخر ببره بابا میگه با هم میشینیم فوتبال نگاه میکنیم تازه عزیزم بابا میخاد مسئولیت بردن اشغالها رو به بیرون به شما بسپاره سبز ولی من نمیزارم خیالت راحت چشمک اوه

امروز مامانم میخاست بیاد دکتر ولی من ازش خاستم نیاد خودم جوابو بهشون میگم تا وقتی تو مطب بودم چند دفعه ای زنگ زد بهشون گفتم که خودم زود خبر میدم واسه همین وقتی بیرون اومده بودیم زنگ زدمو گفتم فهمیدم ولی نگفتم جنست چیه گفتم بیاین خونمون تا بگم مامان جون و بابا جون همراه دایی علیرضا و دایی ارمین و خانومش پریناز جون اومدن خونمون از همون دم در میپرسیدن چیه بازم نگفتم تا ننشستن ولی وقتی گفتم باور نمیکردن فکر میکردن دارم اذیتشون میکنم بالاخره شبو همه در کنار هم بودیم جشن کوچولو گرفتیم

دوردونم خیلی خیلی دوست دارم از اینکه هستی خوشحالیم یه عکس که دیشب دکتر از شما گرفتن برات میزارم راستش مثل عکس قبلیت واضح نیست دکتر گفت هر چی بزرگتر میشه وضوحش کمتر میشه به امید روزیکه صحیح و سالم خودت بیای پیشمون تا واضح ببینیمت ماچماچماچماچماچ

                      

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان الوچه
10 دی 92 13:34
به به ماهی خان قندی ( دیگه ماهی جون جنسیت داره ) گل پسر مامی سارا خوب رشد کن به موقع و تپلی مپلی بپر بغل مامان و بابا باشه خاله جون؟
مامی سارا
پاسخ
مرسی خاله جون ایشالا نی نی شما هم زودی معلوم میشه جنسش چیه با هم دوست میشیم
راضیه
11 دی 92 14:47
ای جونم یه کاکل زری
مامی سارا
پاسخ
بله خاله جون مرسی اومدی
topolooooo
11 دی 92 15:11
واااااااای چه لذتی داره تعریف این چیزا چه برسه به تجربه کردنش مبارکه عزیزم انشاا...که گل پسرت همیشه سالم و قوی باشه و البته مقداری شیطون. مواظبش باش
مامی سارا
پاسخ
مرسی گلم شما هم خیلی زود این لحظاتو میبینی عزیزم راستی پسملم همینطوریشم شیطونه به خودم رفته
مامان نی نی
11 دی 92 23:37
وای یه گل پسر یه تاج سر خدا برات حفظش کنه عزیزم
مامی سارا
پاسخ
مرسی عزیزم ایشالا واسه شما هم این اتفاق بیافته
نیلوفر جون
13 دی 92 11:52
مبارکه عزیزم ایشا.. به سلامتی تمام نه ماه رو بگزونی
مامی سارا
پاسخ
ممنون نیلوفر جون همینطور واسه خودت عزیزم
آرزو
22 دی 92 14:08
انشاله به سلامتی بغلش بگیری حالا اسمشو چی میخوای بذاری؟
مامی سارا
پاسخ
ماهی کوچولوم از همون لحظه ای که متوجه شدم پسره اسمم واسش گذاشتیم نی نیمون ارشاست خالش