این چند روز
سلام نفس مامان سلام پسمل خوشگلم سلام ارشا جونم
سلام به همه دوستای گلم
میدونم که دارم دیر به دیر میام راستش سر میزنم به همتون ولی فرصت نوشتن مطلب رو نداشتم
حالا خلاصه این مدت و براتون میگم تا برم سر اصل مطلب:
ایام عید خدارو شکر به خوبی و خوشی گذشت اصلا وقتی سر کار نمیری خوش میگذره
همه روز به دید و بازدید بودیم تازه 1/4 عاطفه جون(زن عموی آرشا جونی) از شاهرود اومدن واسه خرید مختصر عقدشون منم دیگه جاری بزرگم و باید حضور میداشتم و رفتیم خرید حلقه و لباس و کفش نامزدی 2 روز مشهد بودن و 1/5 عصر رفتیم عقد بالای سر حضرت کردیم چون مراسم اصلی قرار بود شاهرود باشه جاتون خالی که چه بارونی هم میبارید که نزدیک بود به مراسم نرسیم
جشنشون 1/7 تو شاهرود بود که من وآرشا جونی مشهد موندیم به خاطر وضعیتم نتونستم برم ولی بابایی و با هزار خواهش و التماس فرستادیم 2 روزی رو خونه مامانی(مامانم) بودیم که حسابی خوش گذشت چه صفایی داره خونه بابا....
تو عید 1 روزی هم سر کار رفتم چون انکال بودمو مریض داشتیم
13 بدر هم با همه فامیل رفتیم باغ خاله زهرام جاتون خالی خیلی خوش گذشت
بعدشم کار باز شروع شد
دوستای خوبم تو تعطیلات عید حسابی به پسملی رسیدم و اونم حسابی رشد کرد که تعجب همکارام برانگیخت خانم دکترشم گفت پسرت درشته منم قند تو دلم اب کردم ولی خبر دقیقشو با سونو 2 هفته دیگه میگم
این روزا حسابی سنگین شدم ولی خیلی مراقب فشار و تغذیمم تا هم فشارم بالا نره هم ورم نکنم که خدارو شکر تا الان جز مچ پام بقیه بدنم ثابت بودن.البته شبا هم به سختی میخوابم بعضی وقتا هم تا نزدیکای صبح بیدارم ولی همه اینا رو به جون میخرم عشقم
عزیز دلم دیگه چیزی نمونده به زودی میای و با صدای گریه هات سکوت خونمونو میشکنی تا اون روز لحظه شماری میکنم
حالا اصل مطلب:بالاخره وقت کردم و از اتاق و وسائل آرشا جونی عکس گرفتم که براتون میزارم
پسملی تو این 35 روز باقیمونده تا میتونی خوراکیها رو از مامانی بگیر تا تپل مپل دنیا بیای با اینکه بی صبرانه منتظر دیدنتم ولی دلم واسه این روزا که تو دلمی تنگ میشه واسه تکون خوردنات لگدای قویت واسه قلقلک دادنت از روی شکمم و جمع شدنت واسه همه جا بودن باهام یادت باشه من و بابایی خیلی خیلی دوست داریم وعاشقتیم